رندانه
(مصاحبه با رندِ فرزانۀ شیراز)
مصاحبه: علی عشایری
تصویرسازی:
رضا حدادی
روزنامه
اطلاعات تهران، 27 آذر 1397
خواجه شمسالدین محمّد شیرازی متخلّص به حافظ و ملقّب به لسانالغیب در حدود 726 هـ . ق در شیراز دیده به جهان گشود. دوران دانشاندوزی و زندگی را در شیراز گذراند و در طول زندگی فقط یک سفر کوتاه به یزد و سفری بیسرانجام به جزیرهی هرمز داشت. تأثیر رند فرزانهی شیراز بر ادب و شعر پارسی انکار ناشدنی است. مهارت او در غزل چنان است که بسیاری از منتقدان کار او را اوج غزلسرایی در ادب پارسی میدانند. پیشتر، مولوی غزلیات عارفانه و سعدی غزلیات عاشقانه را به کمال رسانیده بودند اما کار حافظ چیزی بین این دو و به مراتب شیرینتر و گوشنوازتر است. حافظ محبوبترین شاعر در داخل مرزهای ایران است، در ادب جهان هم گوتهی آلمانی فکر و اندیشهی او را میپسندد و خود را شاگرد خواجهی راز میداند. مضامین اشعار حافظ در آثار سعدی، نظامی، خیّام، عطّار، خواجو، سنایی، سلمان ساوجی، خاقانی، عراقی و... دیده میشود اما او با ابتکار در به کارگیری زبان و با استفاده از موسیقی لفظی و معنوی و طنز رندانهی مختص به خود، غزلیاتی را خلق کرده که برای همیشه تازگی دارند و به هیچ وجه نمیتوان او را وامدار شاعران پیشین دانست. جسم و تن حافظ سرانجام در سال 792 هـ . ق به دیار خاکی شتافت و روحش گرچه غرق گناه بود به بهشت. و نامش برای همیشه در ذهن و قلب مردم جهان همچنان زندگی میکند. در این فرصت کوتاه، گفت وگویی را که با ایشان انجام دادهام، تقدیم حضورتان میکنم:
ـ با سلام و احترام خدمت شما.
سلامی چو بوی خوشِ آشنایی (غزل 492)
ـ حالتان چطور است؟ خوب هستید؟
کارم به کام است، الحمدُ لله (غزل 417)
ـ خدا را شکر. ببخشید میتوانم چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟ برای مصاحبه و گفت وگو آمدهام.
رواق منظر چشم من آشیانهی توست/ کرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست (غزل 34)
ـ سپاسگزارم. خود را معرفی کنید؟
از نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است (غزل 46)
ـ این چه حرفی است... البته شما نیاز به معرفی ندارید. بگذریم... بعضیها میگویند حافظ صرفاً تقلیدکار است و ابتکاری در شعرهای او دیده نمی شود. و مضامین اشعار پیشینیان را تکرار کرده است. نظر شما در این باره چیست؟
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/ گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم (غزل 378)
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/ که هیچش لطف در گوهر نباشد (غزل 162)
تو پنداری که بد گو رفت و جان برد؟/ حسابش با کرامالکاتبین است (غزل 55)
ـ بهاءالدین خرمشاهی در حافظ نامهی خود با استناد از دیوان دیگر شاعران، اغلب شعر های شما را متأثر از آنها میداند. نظرتان دربارهی کار ایشان چیست؟
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد (غزل 105)
چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش (281)
ـ البته ابتکار شما در غزلهایتان مشهود است. ادبیات ایران و جهان به شما و شعرهای زیبایتان افتخار میکند.
چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم (غزل 317)
ـ خدا شما را بیامرزد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما (غزل 11)
ـ زنده باد... نظرتان دربارهی استاد همشهریتان؛ سعدی بزرگ چیست؟
این قَدَر دانم که از شعر تَرَش خون میچکید (غزل 340)
ـ واقعأ از شعرهای متنوع و زیبای سعدی لذت میبرم. اشعار ایشان بینظیر است.
ولیکن گفتهی حافظ از آن بِه (غزل 419)
ـ عجب!... راستی خواجوی کرمانی از دوستان بسیار نزدیک شما بود. از ایشان خبری دارید؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود (غزل 206)
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (غزل 277)
ـ می توانید عشق را تعریف کنید؟ همان که محرکهی ذهن و خیال شماست.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان (غزل 81)
دردا که این معمّا شرح بیان ندارد (غزل 126)
ـ به نظر شما در آینده، شاعر دیگری هم میتواند به مقام کنونی شما برسد؟ آیا حافظ دیگری پیدا خواهد شد؟
آری شود، ولیک به خون جگر شود (غزل 226)
ـ شما امیر مبارزالدین محمد را می شناسید؟
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم (غزل 418)
ـ ببخشید مصراع های «که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع» و «بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم» از شما با هم منافات و تناقض دارند. اینطور نیست؟
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/ سخنشناس نِهای جان من، خطا این جاست (غزل 22)
ـ ببخشید اگر گستاخی کردم، از شما پوزش میخواهم. یک سؤال دیگر ذهن مرا مشغول کرده، میتوانم بپرسم؟
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو (غزل 415)
ـ شما گفته اید که «خود پسندی جان من، برهان نادانی بود»، ولی خودتان در بعضی از غزلهایتان از خودتان تعریف کردهاید، مثل:
«منم آن شاعرِ ساحر که به افسون سخن/ از نی کلک همه قند و شکر میبارم»
یا:
«ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت:/ غلامِ حافظِ خوش لهجهی خوش آوازم»
و... . این مسأله را چگونه توجیه میکنید؟
نکته ناسنجیده گفتم، دلبرا معذور دار (غزل 349)
ـ خواهش می کنم، البته این خود ستاییهای شما کاملاً درست و بجاست. در کتابها خواندهام که «شاه شیخ ابواسحاق» با شما به نیکی و مهربانی رفتار میکرد. نظر شما دربارهی ایشان چیست؟
خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود (غزل 207)
ـ شما در جایی گفتهاید که «ای دل طریق رندی، از محتسب بیاموز/ مست است و در حق او، کس این گمان ندارد». از گفته ی خود مطمئن هستید؟
گَرَت باور بُوَد ور نه، سخن این بود و ما گفتیم (غزل 370)
ـ چشم، ولی دارید پشت سر این محتسب عزیز غیبت میکنید، این کار درستی نیست...
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو این سخن/ در حضورش نیز میگویم، نه غیبت میکنم (غزل 352)
ـ پس حق با شماست. ببخشید، منظور خودتان را از می و مستی و جام و باده و شراب و پیاله، روشن و واضح بگویید.
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (غزل 125)
ـ پس یادتان باشد بعداً به خود من بگویید.
به شرطِ آنکه ز مجلس سخن به در نرود (غزل 224)
ـ من در کل به این نتیجه رسیدهام که شما متین، آرام، راستگو، گوشهگیر و انسان خوبی هستید.
این همه از نظر لطف شما میبینم (غزل 357)
ـ خواهش میکنم. میتوانم بپرسم چرا اینقدر گوشه گیر هستید؟
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم (غزل 355)
ـ شما سؤالی از من ندارید؟
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست (غزل 33)
ـ کاری از دست من برمیآید که در این دنیا برای شما انجام دهم؟
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/ توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟ (غزل 119)
ـ چشم حتماً. اتفاقاً این سؤال شخصی خود من هم هست. توصیه، انتقاد یا پیشنهادی اگر دارید، بفرمایید.
ز کار ها که کنی شعر حافظ از بر کن (غزل 397)
ـ به روی چشم، با کمال میل. سپاسگزارم که من را همراهی کردید. سلام من را به تک تک شاعران و نویسندگان متعهد زبان فارسی برسانید. خدانگهدار شما.
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ/ باز آ که توبه کردیم از گفته و شنیده (غزل 425)
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری/ که از چشم بد اندیشان خدایت در امان دارد (غزل 120)
منبع: روزنامه اطلاعات تهران، 27 آذر 1397
امشب به هزار بوسه لایق شده ای
خوشرنگ تر از دشت شقایق شده ای
عالیست چنین حالت تو، اما... وای...
ای دل نکند دوباره عاشق شده ای؟!
***
تقدیم به استاد امیرهمایون یزدان پور:
تو قبله ی عشق و من غزل آیینم
گلخنده ی مهر از لبت می چینم
وقتی که نگاه می کنی، در چشمت
شیراز هزارسرو را می بینم
***
چشمیم و همیشه کور در وسعت شب
دنبال حضور نور در وسعت شب
این جا نه مجال گفتن است و... این جا
ظلمت کده ای است دور در وسعت شب
***
از ساحل دریا بسرایید که من...
از یک شب زیبا بسرایید که من...
وقتی که به یاد دل من می افتید
از لاله ی تنها بسرایید که من...
منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنج شنبه، 26 بهمن 1396 شماره 1208
منبع: روزنامه خبر جنوب، 28 تیر 1397
دم غنیمت شمری اصطلاحی است که به نوعی از زندگی اطلاق می شود که در آن انسان به جای آسیب رساندن به لحظه های زندگی، آن ها را پاس می دارد و از آن ها نهایت بهره را می برد. در غرب، فلسفۀ دم غنیمت شمری و خوشباشی را با اپیکور؛ فیلسوف یونانی می شناخته اند اما با ترجمۀ رباعیات خیام و انتشار آن ها در غرب، به تطابق فلسفۀ این دو پی برده شد، چنانکه فلسفۀ خوشباشی خیام را اپیکوریسمِ خیام می نامند. در ادبیات فارسی از رودکی و قبل از آن گرفته تا شاعران معاصر، هر یک به نوعی به خوشباشی و شادزیستی پرداخته اند اما در این میان خیام و بعد از آن حافظ، سهم بیشتری دارند. صادق هدایت در کتاب ترانه های خیام می نویسد: «خیام در شعر از هیچ کس پیروی نمی کند. شاعران بعد از خیام به این فکر افتاده اند که از سبک او تقلید کنند ولی هیچکدام نتوانسته اند به سادگی و به بزرگی خیام فکر کنند.
تفکر خیامی زیربنای غزل یگانۀ حافظ شد و بی تردید همان اندیشۀ خیامی بود که باعث این پرسش جهل آمیز حافظ شد:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد (پرویز خائفی، روزنامۀ شرق، شمارۀ 431 مورخ 17 اسفند 1383)
تفاوت خیام و حافظ این است که خیام صریح و به قول امروزی ها رک و پوس کنده سخن می گوید اما حافظ در پرده و حایلی از ابهام و ایهام. در کل، دیوان حافظ بر پایۀ ایهام است و همین موضوع باعث شده تا هر گروه و هر فرقه ای را به خود جذب کند. و همین موضوع است که حافظ پژوهان را به پژوهش های جدید تشویق می کند و هر چه زمان می گذرد لایه های بیشتری از مفاهیم شعر حافظ استخراج می شود. با اینکه ده ها حافظ پژوه نمونه داریم و صد ها کتاب معتبر دربارۀ حافظ نوشته شده، هنوز او را آن چنان که باید نشناخته ایم.
حافظ همیشه ضد و نقیض سخن می گوید، به قولی نه رومی روم است و نه زنگی زنگ. گاهی از اوضاع جهان بوی بهبود می شنود:
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
و گاهی برعکس، از اوضاع بوی خیر نمی شنود:
خدای را به می ام شست و شوی خرقه کنید
که من نمی شنوم بوی خیر از این اوضاع
در جایی از شیراز و مردمش گله دارد:
سخن دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
یا :
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
و در جایی دیگر شیراز را می ستاید، آن را خال رخ هفت کشور می نامد و از خدا می خواهد تا زوالش را حفظ کند:
شیراز و آب و رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
حافظ گاهی خود پسندی و خود پرستی را بد می داند و گاهی خود را به نحو احسن می ستاید. گاهی می گوید:
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
و یا :
هر قبله ای که بینی بهتر ز خود پسندی
گاهی هم خودش خود پسند و خود پرست می شود:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
یا:
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بارم
یا به تفاوت طرز بیان اندیشه ای یکسان از خیام و حافظ دقت کنید. خیام می گوید:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
اما تو چنان که می نمایی هستی؟
حافظ:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
که حافظ با واژه «آن» سخن را در پرده می برد. در دیوان حافظ «آن» به معنای همه چیز می تواند باشد اما این خواننده است که باید در ابیات مختلف معنای مختلف آن «آن» را دریابد. حافظ حتی توصیه می کند که باید در خلوت و دور از چشم دیگران خوشی کرد، گویی در زمان حافظ شاد بودن جرم بوده است:
اگرچه باده فرح بخش و باد گل بیز است
به بانگ چنگ مخور که محتسب تیز است
در آستین مرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
تفاوت دیگر حافظ و خیام این است که حافظ یک عارف و عاشق است اما خیام یک فیلسوف واقع بین و شکاک. خیام به همه چیز شک می کند در حالی که حافظ همه چیز را به عشق یا عرفان ربط می دهد و می گوید «بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد» هرچند آثاری از بدبینی خیامی هم در غزلیات او دیده می شود، منوچهر آتشی می گوید: «شما در رباعیات اصیل خیام هرگز با واژۀ عشق مواجهه نمی شوید، هر چه هست اندیشه طلبی در جهان بی بنیاد است. (روزنامۀ خبر، صفحۀ نگاه پنج شنبه 29 خرداد 1382)
همان طور که گفته شد حافظ بر عکس خیام، همیشه شاد نیست، هر چند گاهی مثل خیام به شاد زیستی و خوشباشی توصیه می کند و سخن می راند اما باز هم ناراحتی دست از سر او بر نمی دارد و نمی تواند همیشه خوش حال و سر زنده باشد زیرا او عارف و عاشق است:
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
یا:
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
و این رباعی:
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم با وفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
اما خیام همیشه شاد است و شاد زیستی را توصیه می کند. می توان گفت حافظ در این موضوع به واعظی تبدیل شده است که جلوه در محراب و منبر می کند و شاد زیستی را توصیه می کند اما چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند و غمگین می شود. او می داند که شاد بودن کار درستی است اما گاهی خود از شاد بودن باز می ماند. اما حال و روز خیام یکنواخت است، هم شاد بودن را توصیه می کند و هم خود این کار را انجام می دهد حتی تا با موی سپید:
فردا علم نفاق طی خواهم کرد
با موی سپید، مست می خواهم کرد
پیمانۀ عمر من به هفتاد رسید
این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد؟
حافظ هم این نکته را توصیه می کند:
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یکسر به بطالت برود
اما گویی باز در وقت عمل، دوران پیری را برای هوسناکی و رندی و خوشگذارانی مناسب نمی داند، به قول امروزی ها، حافظ، تکلیفش با خودش مشخص نیست:
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
حافظ باز در جایی دیگر می گوید که منظور من از شادی و می پرستی این نیست که همیشه این کار را بکنی بلکه باید گاهی خوش بود و شادی کرد و گاهی هم زهد ورزید و عبادت پیشه گرفت:
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
باری، اکنون به شباهت های اندیشه های خیام و حافظ و تأثیرات مستقیم و غیر مستقیمی که حافظ از خیام گرفته می پردازیم. یکی از مؤلفه های شاد زیستی که حافظ آن را مستقیماً از خیام گرفته، خاک شدن انسان ها و ساخته شدن کوزه و کاسه و ظرف، و دمیدن سبزه و گیاه و لاله از خاک آن ها و اینکه تا خاک نشده ایم بهتر است که شاد زندگی کنیم. خیام این موضوع را به گستردگی در نظر دارد و حافظ هم با کمیتی پایین و کیفیتی بالا در دیوان خود به آن اشاره می کند. خیام:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
یا:
برخیز بتا بیار بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
و:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده ست
اما در دیوان حافظ همان طور که گفته شد نمودی پنهانی دارد:
به می عمارت دل که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
یا:
قدح به شرط ادب گیر که ترکیبش
ز کاسۀ سر جمشید و بهمن است و قباد
و:
ای جوان سرو قد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
و:
خیز و در کاسۀ زر، آب طربناک انداز
پیشتر زانکه شود کاسۀ سر خاک انداز
و:
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنید
دیگر مقوله ای که در شادزیستی و به خصوص در رباعیات خیام مهم به و پر بسامد به شمار می آید، زندگی در لحظه و غنیمت دانستن امروز و خوشی های امروز و موکول نکردن آن به فرداست و غم دیروز و امروز را نخوردن. در این مقوله نیز حافظ تأثیر قابل توجهی از خیام گرفته است. خیام:
این قافلۀ عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
یا:
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده ست و روزی که گذشت
و:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
و:
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
و:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا در گذریم
با هفت هزارسالگان سر به سریم
اما حافظ چگونه می گوید؟ حافظ باز سخنش را در لفافه می گوید. هرچند دربارۀ خوشی و سر مستی سخن می گوید اما باز مثل خیام رک و پوس کنده این موضوع را بازگو نمی کند بلکه لطیف تر و عمیق تر و با آرایه و بیان و بدیع:
چون می از خم به سبو رفت گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن گامی چند
یا:
زمان خوش دلی دریاب و دریاب
که دائم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتۀ دیگر نباشد
یا:
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
و یک رباعی که به سبک رباعیات خیام در باب عیش و عشرت سروده شده است:
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود
مورد دیگری که در رباعیات خیام موج می زند، دل نبستن به نسیه و پرداختن به اعمال نقد است. اینکه اگر در این دنیا شادی فراهم است پس درنگ جایز نیست و باید به شادمانی و خوشگذرانی پرداخت. این موضوع نیز بعد ها موردتوجه رند فرزانۀ شیراز قرار گرفته است. اکنون چند نمونه می آورم. خیام:
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد
یا:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آن جا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود؟
و:
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لبِ کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
و:
گویند کسان: بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بشوی
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
و اما این مورد در دیوان حافظ به چند صورت بیان شده است، از جمله:
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
یا:
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوۀ جنات تجری تحت الانهار داشت
و:
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلی را
و:
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسلام را
مقولۀ دیگری که پیرامون آن بحث می شود، ستایش شراب است که در آن، شاعر از فواید شراب سخن می گوید (به قول حافظ: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو) و آن را از هر چیز دیگری بهتر می داند و به مخاطب توصیه می کند که در مواقعی که غمگین است از آن استفاده کند. البته در دیوان حافظ هم تعبیر عرفانی و هم نمود این جهانی دارد. خیام:
پیری دیدم به خانۀ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری؟
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی باز نیامد باری
یا:
ای آنکه نتیجۀ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
و:
تا زهره و مه در آسمان گشته پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زین به که فروشند چه خواهند خرید؟
و اما نمونه هایی از شعر حافظ:
خوش تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست؟
معنی آب زندگانی و روضۀ ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار نیست
با پارادوکس:
غم دنیای دنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دیگر:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک نظر کنی همه تزویر می کنند
یا:
می بیغش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امّید نو بهاری
و آخرین مقوله ای که به آن می پردازیم خوش بودن و شاد زیستن در حال های مختلف و در هر شرایط است. اینکه حتی اگر باده خواری از لحاظ دینی و شرعی هم مشکل داشته باشد مانعی برای شاد بودن ایجاد نمی کند. به این رباعی خیام توجه کنید:
سرمست به میخانه گذر کردم دوش
پیری دیدم مست سبویی بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر؟
گفتا کرم از خداست رو باده بنوش
مقایسه شود با این بیت از حافظ:
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ورکسی
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
و اما نمونه های دیگری از شادزیستی را از رباعیات خبام و دیوان حافظ می آورم که فقط و فقط شاد زیستی و دریافتن دم غنیمت در آن ها دیده می شود. ابتدا دو رباعی از خیام:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
و:
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
و اکنون ابیاتی از خواجۀ راز:
حافظا چون غم و شادی جهان درگذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
یا:
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دو راه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
و:
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که نیستی است سرانجام هر کمال که هست
و در پایان نتیجه این است که همان طور که مشاهده کردید عنصر شاد بودن و شاد زیستن در رباعیات خیام و دیوان حافظ موج می زند اما طرز نگرش حافظ و خیام با هم متفاوت است همچنین طرز بیان آن ها. حافظ ضد و نقیض صحبت می کند، گاهی شاد است گاهی غمگین و این نشان از روح خروشان و عاشق حافظ دارد در حالی که خیام صریح و بی پرده سخن می گوید و از هیچ کس نمی ترسد.
منابع:
1. ترانه های خیام، به اهتمام صادق هدایت، انتشارات روشنایی، چاپ اول، تهران 1313
2. ترانه های خیام، دکتر محمد روشن، انتشارات صدای معاصر، چاپ اول، تهران 1376
3. دیوان حافظ، بر اساس نسخۀ علامه قزوینی، به کوشش جعفر صادق نژاد، نشر قطره، چاپ اول، تهران 1375
4. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، ج 1، انتشارات ققنوس، چاپ سی ام، تهران 1395
شب ها که دل شراره ها می گیرد
گاهی نفس ستاره ها می گیرد
گویند همیشه چاره ای هست ولی
گاهی رگ دست چاره ها می گیرد
***
گرم است هنوز و غم به جانش نزده ست
جز درد، کسی زخم زبانش نزده ست
آهی که نشسته در گلویم آرام
تیری ست که رستم از کمانش نزده ست
***
رویای پرنده بودنم دور نبود
چشم دل و جان من اگر کور نبود
بر خاک فرو ریخت دلم وقتی که
در دست سحر نشانی از نور نبود
***
دریا هستم ز من کران می خواهند
سیمرغم و از من آشیان می خواهند
باید بروم به سمت معراج دلم
انگار مرا از آسمان می خواهند
***
چون تیر کزآغوش کمان برخیزد
بی بال و پر از لانه ی جان برخیزد
آتش زند آشیانه ی دنیا را
آهی که به سوی آسمان برخیزد
***
نبض رمق پرندگان را بردند
امید طلوع یک جهان را بردند
دیگر نه ستاه ای نه مهتاب دمید
انگار تمام آسمان را بردند
***
آرام بگیر تا رهایت بکنند
با مسلک سرو، آشنایت بکنند
مانند درخت مهربان باش و لطیف
بگذار پرنده ها صدایت بکنند
***
خاموشی آفتاب از کیست رفیق؟
معنی ظهور سایه ها چیست رفیق؟
این جا همه چیز در شب است، این جا عشق
آنطور که فکر می کنی نیست رفیق
***
در دشت بهار، سبز مادر زاد اند
در سینه ی دیماه زمان آباد اند
از باد خزان نه زرد گشتند نه سرخ
اینگونه همیشه سروها آزاد اند
***
چون سرو که سر به آسمان می ساید
ای نخل، همیشه راست باید باید
بی آب به اوج رفتن و بالیدن
این کار ز دستان تو بر می آید
***
بر سینه ی ما همیشه داغ است، ببین...
صد زخم به جان سبز باغ است، ببین..
ما حسرت آواز به دل داریم و
دور و بر ما فقط کلاغ است، ببین...
***
تا چشم شما روی و ریا می خواهد
تقدیر برایتان بلا می خواهد
ای سنگ صبور ماهتاب ای خورشید
برخیز که آسمان تو را می خواهد
منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنجشنبه 31 خرداد 1397 شماره 1224
کودکی در زیر باران روی سنگ
خستگی در می کند بی نان و جا
اوجِ فریادش همین آرامش است
با نگاهش می زند فریاد ها
درد او این است: او لب تشنه است
زیر بارانِ سخاوت های ما
آشنای رهگذرها گشته و
باز هم هر شب ندارد او غذا
نان او را عده ای گم کرده اند
عده ای نزدیک، نزدیک، آشنا
من یقین دارم اگر آهی کشد
سخت می لرزد به خود عرشِ خدا
وای بر ما... رسمِ ما اینگونه بود؟
کودکی آواره ما بی اعتنا
منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنج شنبه، 4 آذر 1395