کودکی در زیر باران روی سنگ
خستگی در می کند بی نان و جا
اوجِ فریادش همین آرامش است
با نگاهش می زند فریاد ها
درد او این است: او لب تشنه است
زیر بارانِ سخاوت های ما
آشنای رهگذرها گشته و
باز هم هر شب ندارد او غذا
نان او را عده ای گم کرده اند
عده ای نزدیک، نزدیک، آشنا
من یقین دارم اگر آهی کشد
سخت می لرزد به خود عرشِ خدا
وای بر ما... رسمِ ما اینگونه بود؟
کودکی آواره ما بی اعتنا
منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنج شنبه، 4 آذر 1395