شب ها که دل شراره ها می گیرد
گاهی نفس ستاره ها می گیرد
گویند همیشه چاره ای هست ولی
گاهی رگ دست چاره ها می گیرد
***
گرم است هنوز و غم به جانش نزده ست
جز درد، کسی زخم زبانش نزده ست
آهی که نشسته در گلویم آرام
تیری ست که رستم از کمانش نزده ست
***
رویای پرنده بودنم دور نبود
چشم دل و جان من اگر کور نبود
بر خاک فرو ریخت دلم وقتی که
در دست سحر نشانی از نور نبود
***
دریا هستم ز من کران می خواهند
سیمرغم و از من آشیان می خواهند
باید بروم به سمت معراج دلم
انگار مرا از آسمان می خواهند
***
چون تیر کزآغوش کمان برخیزد
بی بال و پر از لانه ی جان برخیزد
آتش زند آشیانه ی دنیا را
آهی که به سوی آسمان برخیزد
***
نبض رمق پرندگان را بردند
امید طلوع یک جهان را بردند
دیگر نه ستاه ای نه مهتاب دمید
انگار تمام آسمان را بردند
***
آرام بگیر تا رهایت بکنند
با مسلک سرو، آشنایت بکنند
مانند درخت مهربان باش و لطیف
بگذار پرنده ها صدایت بکنند
***
خاموشی آفتاب از کیست رفیق؟
معنی ظهور سایه ها چیست رفیق؟
این جا همه چیز در شب است، این جا عشق
آنطور که فکر می کنی نیست رفیق
***
در دشت بهار، سبز مادر زاد اند
در سینه ی دیماه زمان آباد اند
از باد خزان نه زرد گشتند نه سرخ
اینگونه همیشه سروها آزاد اند
***
چون سرو که سر به آسمان می ساید
ای نخل، همیشه راست باید باید
بی آب به اوج رفتن و بالیدن
این کار ز دستان تو بر می آید
***
بر سینه ی ما همیشه داغ است، ببین...
صد زخم به جان سبز باغ است، ببین..
ما حسرت آواز به دل داریم و
دور و بر ما فقط کلاغ است، ببین...
***
تا چشم شما روی و ریا می خواهد
تقدیر برایتان بلا می خواهد
ای سنگ صبور ماهتاب ای خورشید
برخیز که آسمان تو را می خواهد
منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنجشنبه 31 خرداد 1397 شماره 1224