نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری
نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری

نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری

علی عشایری

چند رباعی

شب ها که دل شراره ها می گیرد

گاهی نفس ستاره ها می گیرد

گویند همیشه چاره ای هست ولی

گاهی رگ دست چاره ها می گیرد

***

گرم است هنوز و غم به جانش نزده ست

جز درد، کسی زخم زبانش نزده ست

آهی که نشسته در گلویم آرام

تیری ست که رستم از کمانش نزده ست

***

رویای پرنده بودنم دور نبود

چشم دل و جان من اگر کور نبود

بر خاک فرو ریخت دلم وقتی که

در دست سحر نشانی از نور نبود

***

دریا هستم ز من کران می خواهند

سیمرغم و از من آشیان می خواهند

باید بروم به سمت معراج دلم

انگار مرا از آسمان می خواهند

***

چون تیر کزآغوش کمان برخیزد

بی بال و پر از لانه ی جان برخیزد

آتش زند آشیانه ی دنیا را

آهی که به سوی آسمان برخیزد

***

نبض رمق پرندگان را بردند

امید طلوع یک جهان را بردند

دیگر نه ستاه ای نه مهتاب دمید

انگار تمام آسمان را بردند

***

آرام بگیر تا رهایت بکنند

با مسلک سرو، آشنایت بکنند 

مانند درخت مهربان باش و لطیف 

بگذار پرنده ها صدایت بکنند 

*** 

خاموشی آفتاب از کیست رفیق؟ 

معنی ظهور سایه ها چیست رفیق؟ 

این جا همه چیز در شب است، این جا عشق 

آنطور که فکر می کنی نیست رفیق 

*** 

در دشت بهار، سبز مادر زاد اند 

در سینه ی دیماه زمان آباد اند 

از باد خزان نه زرد گشتند نه سرخ 

اینگونه همیشه سروها آزاد اند 

*** 

چون سرو که سر به آسمان می ساید 

ای نخل، همیشه راست باید باید 

بی آب به اوج رفتن و بالیدن 

این کار ز دستان تو بر می آید 

*** 

بر سینه ی ما همیشه داغ است، ببین... 

صد زخم به جان سبز باغ است، ببین.. 

ما حسرت آواز به دل داریم و 

دور و بر ما فقط کلاغ است، ببین... 

*** 

تا چشم شما روی و ریا می خواهد 

تقدیر برایتان بلا می خواهد 

ای سنگ صبور ماهتاب ای خورشید 

برخیز که آسمان تو را می خواهد 

 

منبع: روزنامه خبر جنوب، نگاه پنجشنبه 31 خرداد 1397 شماره 1224
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد