رندانه
(مصاحبه با رندِ فرزانۀ شیراز)
مصاحبه: علی عشایری
تصویرسازی:
رضا حدادی
روزنامه
اطلاعات تهران، 27 آذر 1397
خواجه شمسالدین محمّد شیرازی متخلّص به حافظ و ملقّب به لسانالغیب در حدود 726 هـ . ق در شیراز دیده به جهان گشود. دوران دانشاندوزی و زندگی را در شیراز گذراند و در طول زندگی فقط یک سفر کوتاه به یزد و سفری بیسرانجام به جزیرهی هرمز داشت. تأثیر رند فرزانهی شیراز بر ادب و شعر پارسی انکار ناشدنی است. مهارت او در غزل چنان است که بسیاری از منتقدان کار او را اوج غزلسرایی در ادب پارسی میدانند. پیشتر، مولوی غزلیات عارفانه و سعدی غزلیات عاشقانه را به کمال رسانیده بودند اما کار حافظ چیزی بین این دو و به مراتب شیرینتر و گوشنوازتر است. حافظ محبوبترین شاعر در داخل مرزهای ایران است، در ادب جهان هم گوتهی آلمانی فکر و اندیشهی او را میپسندد و خود را شاگرد خواجهی راز میداند. مضامین اشعار حافظ در آثار سعدی، نظامی، خیّام، عطّار، خواجو، سنایی، سلمان ساوجی، خاقانی، عراقی و... دیده میشود اما او با ابتکار در به کارگیری زبان و با استفاده از موسیقی لفظی و معنوی و طنز رندانهی مختص به خود، غزلیاتی را خلق کرده که برای همیشه تازگی دارند و به هیچ وجه نمیتوان او را وامدار شاعران پیشین دانست. جسم و تن حافظ سرانجام در سال 792 هـ . ق به دیار خاکی شتافت و روحش گرچه غرق گناه بود به بهشت. و نامش برای همیشه در ذهن و قلب مردم جهان همچنان زندگی میکند. در این فرصت کوتاه، گفت وگویی را که با ایشان انجام دادهام، تقدیم حضورتان میکنم:
ـ با سلام و احترام خدمت شما.
سلامی چو بوی خوشِ آشنایی (غزل 492)
ـ حالتان چطور است؟ خوب هستید؟
کارم به کام است، الحمدُ لله (غزل 417)
ـ خدا را شکر. ببخشید میتوانم چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟ برای مصاحبه و گفت وگو آمدهام.
رواق منظر چشم من آشیانهی توست/ کرم نما و فرود آ که خانه خانهی توست (غزل 34)
ـ سپاسگزارم. خود را معرفی کنید؟
از نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است (غزل 46)
ـ این چه حرفی است... البته شما نیاز به معرفی ندارید. بگذریم... بعضیها میگویند حافظ صرفاً تقلیدکار است و ابتکاری در شعرهای او دیده نمی شود. و مضامین اشعار پیشینیان را تکرار کرده است. نظر شما در این باره چیست؟
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/ گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم (غزل 378)
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/ که هیچش لطف در گوهر نباشد (غزل 162)
تو پنداری که بد گو رفت و جان برد؟/ حسابش با کرامالکاتبین است (غزل 55)
ـ بهاءالدین خرمشاهی در حافظ نامهی خود با استناد از دیوان دیگر شاعران، اغلب شعر های شما را متأثر از آنها میداند. نظرتان دربارهی کار ایشان چیست؟
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد (غزل 105)
چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش (281)
ـ البته ابتکار شما در غزلهایتان مشهود است. ادبیات ایران و جهان به شما و شعرهای زیبایتان افتخار میکند.
چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم (غزل 317)
ـ خدا شما را بیامرزد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما (غزل 11)
ـ زنده باد... نظرتان دربارهی استاد همشهریتان؛ سعدی بزرگ چیست؟
این قَدَر دانم که از شعر تَرَش خون میچکید (غزل 340)
ـ واقعأ از شعرهای متنوع و زیبای سعدی لذت میبرم. اشعار ایشان بینظیر است.
ولیکن گفتهی حافظ از آن بِه (غزل 419)
ـ عجب!... راستی خواجوی کرمانی از دوستان بسیار نزدیک شما بود. از ایشان خبری دارید؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود (غزل 206)
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (غزل 277)
ـ می توانید عشق را تعریف کنید؟ همان که محرکهی ذهن و خیال شماست.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان (غزل 81)
دردا که این معمّا شرح بیان ندارد (غزل 126)
ـ به نظر شما در آینده، شاعر دیگری هم میتواند به مقام کنونی شما برسد؟ آیا حافظ دیگری پیدا خواهد شد؟
آری شود، ولیک به خون جگر شود (غزل 226)
ـ شما امیر مبارزالدین محمد را می شناسید؟
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم (غزل 418)
ـ ببخشید مصراع های «که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع» و «بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم» از شما با هم منافات و تناقض دارند. اینطور نیست؟
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/ سخنشناس نِهای جان من، خطا این جاست (غزل 22)
ـ ببخشید اگر گستاخی کردم، از شما پوزش میخواهم. یک سؤال دیگر ذهن مرا مشغول کرده، میتوانم بپرسم؟
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو (غزل 415)
ـ شما گفته اید که «خود پسندی جان من، برهان نادانی بود»، ولی خودتان در بعضی از غزلهایتان از خودتان تعریف کردهاید، مثل:
«منم آن شاعرِ ساحر که به افسون سخن/ از نی کلک همه قند و شکر میبارم»
یا:
«ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت:/ غلامِ حافظِ خوش لهجهی خوش آوازم»
و... . این مسأله را چگونه توجیه میکنید؟
نکته ناسنجیده گفتم، دلبرا معذور دار (غزل 349)
ـ خواهش می کنم، البته این خود ستاییهای شما کاملاً درست و بجاست. در کتابها خواندهام که «شاه شیخ ابواسحاق» با شما به نیکی و مهربانی رفتار میکرد. نظر شما دربارهی ایشان چیست؟
خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود (غزل 207)
ـ شما در جایی گفتهاید که «ای دل طریق رندی، از محتسب بیاموز/ مست است و در حق او، کس این گمان ندارد». از گفته ی خود مطمئن هستید؟
گَرَت باور بُوَد ور نه، سخن این بود و ما گفتیم (غزل 370)
ـ چشم، ولی دارید پشت سر این محتسب عزیز غیبت میکنید، این کار درستی نیست...
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو این سخن/ در حضورش نیز میگویم، نه غیبت میکنم (غزل 352)
ـ پس حق با شماست. ببخشید، منظور خودتان را از می و مستی و جام و باده و شراب و پیاله، روشن و واضح بگویید.
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (غزل 125)
ـ پس یادتان باشد بعداً به خود من بگویید.
به شرطِ آنکه ز مجلس سخن به در نرود (غزل 224)
ـ من در کل به این نتیجه رسیدهام که شما متین، آرام، راستگو، گوشهگیر و انسان خوبی هستید.
این همه از نظر لطف شما میبینم (غزل 357)
ـ خواهش میکنم. میتوانم بپرسم چرا اینقدر گوشه گیر هستید؟
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم (غزل 355)
ـ شما سؤالی از من ندارید؟
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست (غزل 33)
ـ کاری از دست من برمیآید که در این دنیا برای شما انجام دهم؟
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/ توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟ (غزل 119)
ـ چشم حتماً. اتفاقاً این سؤال شخصی خود من هم هست. توصیه، انتقاد یا پیشنهادی اگر دارید، بفرمایید.
ز کار ها که کنی شعر حافظ از بر کن (غزل 397)
ـ به روی چشم، با کمال میل. سپاسگزارم که من را همراهی کردید. سلام من را به تک تک شاعران و نویسندگان متعهد زبان فارسی برسانید. خدانگهدار شما.
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ/ باز آ که توبه کردیم از گفته و شنیده (غزل 425)
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری/ که از چشم بد اندیشان خدایت در امان دارد (غزل 120)
منبع: روزنامه اطلاعات تهران، 27 آذر 1397