باید همیشه با خودت تنها بمانی
تنهاییِ یوسف درونِ چاه زیباست
باید دلِ پاکت کمی هم تیره باشد
لکهایِ تیره رویِ قرصِ ماه زیباست
گاهی کمی بیرحم باید بود، آری
گاهی خدا هم قاهر و جبّار بودهست
از هرکه میخواهی بپرس، اینجا که هستی
پاداشِ خوبیها طنابِ دار بودهست
در شهرِ بیرحمان و خونریزانِ بیروح
هر گوشهاش صد جنگ خواهد بود، آری
بشکن که روحِ عشق را کشتند ای دل
نشْکستن اینجا ننگ خواهد بود، آری
شطرنجِ دوران باختن در قلبِ دشمن
بی مهره با کیش و گریزِ شاه زیباست
تنها بمان وقتی امیدت را گرفتند
تنهاییِ یوسف درونِ چاه زیباست
علی عشایری
روزنامهٔ خبرِ جنوب، نگاهِ پنجشنبه، ۷ تیرِ ۱۴۰۳.
نخلها سروِ جنوباند
عبدالمجید زنگویی
در تابستان سال 1395 روزی که با معرفی آقای ایرج زبردست، شاعر شیرازی با آقای علی عشایری دیگر شاعر این شهر آشنا شدم گمان نمیکردم که جوانی بیست ساله یا کمتر اشعاری چنین زیبا، پخته و بی عیب و نقص بسراید یا سروده باشد، اشعاری به صنایع بدیعی و ادبی آراسته. همان روز چند رباعی از او برای چاپ در دفتر دوم کتاب «نگاهی تازه به دریا» گرفتم.
از آن زمان باب آشنایی با علی عشایری گشوده شد تا در دیماه 1399 یک مجموعه رباعی برای چاپ به اینجانب سپرد. دفتری با نام «نخلها سرو جنوباند». عنوانی که از یک قطعه شعر نیمایی برای این دفتر برگزیده است. عشایری زادهی بندر گناوه در استان بوشهر است و اگرچه از کودکی (از سال 1381) به همراه خانواده در شیراز اقامت گزیده ولی هرگز فرهنگ و آداب و هوای جنوب را از یاد نبرده و نمیبرد. اگرچه در طبیعت جنوب درخت سرو وجود ندارد ولی به جای آن تا چشم کار میکند نخلهای برافراشته به قول خود عشایری در انتظار آفتاب ایستاده اند. و چنین است که شاعر نام این دفتر شعر را «نخلها سرو جنوباند» میگذارد که برگرفته از یکی از اشعار نیمایی اوست. و این نشان میدهد که علی عشایری غیر از رباعی در دیگر فرمها و گونههای شعری هم تجربههای خوبی دارد.
شاعر در این رباعیها به خوبی احساس و اندیشه های خود را بیان میکند. در این دفتر کم حجم (حاوی 69 رباعی) با اجتماعیات، عاشقانهها و عارفانههایی رو به رو هستیم که با به کارگیری عناصر و تخیل سروده شدهاند. با واژهی سرو «بیش» از دیگر واژهها رو به رو هستیم:
تو قبلهی عشق و من غزلآیینم
گلخندهی مهر از لبت میچینم
وقتی که نگاه میکنم در چشمت
شیرازِ هزارسرو را میبینم
و در جای دیگر میخوانیم:
یک روز همه به عشق میآمیزند
میآیی و دردهای من میریزند
از بسته ترین دریچهی رو به دلم
میآیی و سروها به پا میخیزند
همانطور که گفتم گاهی هم با رگههای عرفانی رو به رو میشویم. آنجا که به نقل از بایزید بسطامی که گفته است: «لیس فی جبتی الا الله» یعنی در جامهی من جز خدا هیچ نیست می سراید:
جز خالق عشق نیست در پیرهنم
اندیشهی آبی جنون در سخنم
چیدند دو بال شوق پرواز مرا
با این همه آن مرغ سبکسیر منم
گاهی این موضوع را در اسطوره میآمیزد و انسانهای اسطورهای را فراموش نمیکند:
گرم است هنوز و غم به جانش نزده است
جز درد، کسی زخم زبانش نزده است
آهی که نشسته در گلویم آرام
تیری است که رستم از کمانش نزده است
و در جای دیگر که پیوند عرفان و اسطوره و تاریخ در یک رباعی نمایان میشود:
یک کاوهی بیقرار میخواهد شهر
منصورِ به رویِ دار میخواهد شهر
شبدیز و کهر، رخش زیاد است اینجا
شمشیرزنی سوار میخواهد شهر
اشاره کردم که عشایری در تصویرسازی و تخیل هم مهارت دارد که نمونهای میخوانیم:
از ماه سوال کردم آن شب که چرا
در شور جوانی کمرت گشته دو تا؟
با درد به من گفت که تو میشکنی
در غربت شب اگر کِشی بارِ مرا
و یا:
از قلهی کوه دردها میخیزم
با صخرهی سخت ظلم میآویزم
چون باد که بید را نمیلرزانم
رودم که به پای سروها میریزم
و اما اغراق نیست اگر بگویم ریشه و بن مایهی همهی رباعیهایش بر عنصر عشق استوار است. عشقی عمیق و فلسفی نه ساده و سطحی:
با سر به رهِ عشق رَوَد در کیشش
باغی همهسرو میدمد از پیشش
این مرد که سرنگون چنین میتازد
خودکار من است، درد دارد نیشش
یا:
از گوشهکنار میبرد ما را عشق
در دامن خار میبرد ما را عشق
با این همه دستهگل که داده است به آب
آخر سرِ دار میبرد ما را عشق
بگذریم. پیرامون چهارگانه های این شاعر جوان و نیک اندیش بسیار میتوان گشت و نوشت که اینها نمونهای است از خروار شعر علی عشایری که بیتردید آیندهای بسیار درخشان پیش رو خواهد داشت.
شیراز، آبان 1400
منبع: هفتهنامۀ نسیم جنوب، سال بیست و چهارم، شمارۀ 983، چهارشنبه 17 آذر 1400.
با سر به رهِ عشق رود در کیشش
باغی همه سرو، میدمد از پیشش
این مرد که سرنگون چنین میتازد
خودکار من است، درد دارد نیشش
در دشتِ بهار، سبزِ مادر زادند
در سینهی دیماهِ زمان آبادند
از بادِ خزان، نه زرد گشتند نه سرخ
اینگونه همیشه سروها آزادند
از گوشه کنار میبرد ما را عشق
در دامنِ خار میبرد ما را عشق
با این همه دستهگل که دادهست به آب
آخِر سرِ دار میبرد ما را عشق
***
امشب به هزار بوسه لایق شدهای
خوشرنگتر از دشتِ شقایق شدهای
عالیست چنین حالتِ تو، اما... وای...
ای دل! نکند دوباره عاشق شدهای؟!
از مجموعه رباعی «نخلها سروِ جنوبند» انتشارات لیان، چاپ اول، اسفند 1399
محمدجعفر نجدی:
این اولین مجموعه شعر دوست عزیزم علی عشایری می باشد که در قالب رباعی سروده و چاپ شده.
بصورت کلی در کتاب با شاعری طرفیم که گاهی عارف است گاهی فلسفی می اندیشد و گاهی منتقد اجتماع است و گاهی عاشقانگی اش را روایت می کند و همهی این زمینه ها را در نگاه متفاوتش به طبیعت پیرامون دارد. شاعری که دو زمینهی ذهنی در ناخودآگاهش برای آمدن در متن تقلا دارد یکی وجه عارفانه و زلال و آرام و رام و دیگری وجه حماسی و برآشوبنده و نا آرام و سرکش. من وجه دوم را بسیار طبیعی تر دیدم و چاره سازتر برای شعر، بقول خود شاعر در مصرعی از یک رباعی:
«گاهی رگ دست چاره ها می گیرد»
ولی در زمینهی حماسی بی تابانهی جنوبی اش رگ دست هیچ چاره ای نمی گیرد.
چیزهایی که در این مجموعه وجودشان شعر را آزار می دهد ترکیبات اضافی زیاد و گاهی سیاق زبانی کهن البته این مورد بسامد بالایی ندارد و گاهی هم عدم انسجام شکلی و ذهنی، طوری که سطرها و واژه ها یکدیگر را گم می کنند که این هم خیلی پر رنگ نیست. و چیزی که نبودش در شعر احساس می شود جای خالی تصویر های حرکت دار است.
گاهی هم من حس کردم منتقدی روی شعر نظر داده و در شعر اثر گذاشته و متاسفانه به نفع شعر تمام نشده(این را نمی توانم با اطمینان بگویم).
قطعا نقدها تاثیرات مفیدی داشته و الا اولین مجموعهی یک شاعر جوان اینگونه گیرا نمی شد .
مضامین و تصاویر شعر بکر و تازه اند و زاویه دید شاعر بویژه به طبیعت (وقتی می گویم طبیعت طبیعت بیجان پیرامون و اشیا هم مد نظراند)متفاوت است و این عالیست که ما با شاعری مقلد رو به رو نیستیم زاویه دید آنقدر متفاوت است که آزادگی سرو را هم زیر سوال ببرد. اینها قوهی تخیل ذاتی شاعرند بعلاوه آن زمینهی ذهنی حماسی که بسیارجا واژه ها و سطر ها را به جستجوی هم واداشته اند و چیزی پیدا شده که قبلا نبوده و هر جا این زمینهی برآشوبندهی حماسی جنوبی دست به دست تخیل داده آن زمینه لطیف عارفانه را در خود محو کرده و به آفرینش منجر شده و وقتی تمایل شاعر به این سمت بوده انرژی بیشتری آزاد شده و امکان آفرینش بیشتر شده.
شاعر وقتی سراغ رویدادهای بیرونی و طبیعت پیرامون رفته در فاصله ای که تا بازنمود و آشکارگی طی کرده یکی از انواع احساسات را واسطه قرار داده و برانگیختگی را میسر کرده. به بیان دیگر و ساده تر اینکه شاعر کمتر رنگ افکارش را برای تاثیر بر ذهنیت دیگران به عواطفش زده و بیشتر به اظهار عواطف خود پرداخته.
سیر تکوین و تکامل و رسیدن به مرز پختگی یک فرایند پله ای می باشد و قدم به قدم طی می شود هیچ شاعری در اولین محموعه اش (آغاز سرایشش) نتوانسته به مرز پختگی برسد.
ولی نگاه تیز بین از آغاز می تواند بفهمد که آینده چگونه خواهد بود. من با وجود برداشتم در سطرهای گذشته و علم بر اینکه کاستن از ضعف ها و دانستن نقاط قوت شاعر توسط خودش در پیشرفتش بسیار موثر است، آینده ای روشن و درخشان می بینم.
منبع: ایبنا: https://www.ibna.ir/fa/note/313731/
** ** ** **
محمدامین فصحتی (سینا):
علی عشایری شاعر دهه هفتادی از آن شاعران آینده داری است که اگر کار سرودن را جدی بگیرد و خود را از مطالعه ها و ممارست های پی گیر غنی کند، بی اغراق به یکی از شاعران تمام عیار در سال های آینده تبدیل خواهد شد. هرچند که در این سال ها خوب درخشیده است.
جای شکرش باقی است که عشایری به پژوهش های ادبی هم می پردازد که نشان از ژرف نگری و موشکافی او در نکته های ادبی دارد، پس این دو ویژگی را می تواند به شعرهایش نیز وارد کند.
در هر حال، دفتر رباعی «نخل ها سرو جنوب اند» آیینه ای است که انعکاس دهنده روح زلال، وجود شریف و عاطفهی جوانی جنوبی است که ما را میهمان این همه زلالی و آیینگی کرده است. گرایش این شاعر جوان بیشتر به قالب رباعی است، قالبی که در وهلهی اول، ممکن است به اعتبار این که دو بیت است سرودنش ساده به نظر برسد، اما وقتی از پای گود به وسط میدان بیاییم می بینیم که نه! «هزار نکتهی باریک تر ز مو این جاست».
البته در این سال ها رباعی سرایان ما شگردهایی را برای دلچسب شدن این قالب شعری به کار برده اند، از جمله ضربه زدن و قوی بودن مصراع چهارم که آن اوایل جواب داد اما خیلی زود این شگرد نخ نما شد و جواب نداد و رباعی سرایان ما به این نتیجه رسیدند که در وهلهی اول، هر چهار مصراع رباعی باید دارای نقش محوری باشند و دیگر این که چگالی اندیشه در آن بالا باشد، هرچند مضمونی عاشقانه را یدک بکشد.
با درنگی بر رباعی های دفتر «نخل ها سرو جنوب اند» می بینیم که عشایری، به این مهم واقف شده و سعی کرده است چهار مصراع رباعی هایش را نقشی محوری ببخشد:
آرام بگیر تا رهایت بکنند
با مسلک سرو، آشنایت بکنند
مانند درخت، مهربان باش و لطیف
بگذار پرنده ها صدایت بکنند
(نخل ها سرو جنوب اند، ص ۱۱)
شگرد درخور توجهی که ردِ آن را د رباعی های علی عشایری می توان دید، بهره گرفتن از واژه هایی است که به نحوی حالت کلیدی دارند و کار مضمون پردازی شاعر را آسان می کنند و باعث می شود شاعر با تمرکز بر این واژه ها کار خود را بهتر پیش ببرد که این یکی از نشانه های مثبت تکرار در شعر می تواند باشد به شرطی که با مهارت و دقت استفاده شود که ظاهراً شاعر جوان ما از پس ِ این کار برآمده است. یکی از این واژه ها «سرو» است که در عنوان این کتاب هم دیده می شود که مشخص می کند این درخت برای شاعر مهم است، تا آنجا که نخل که یکی از نمادهای زادگاه شاعر است، به سرو تشبیه می شود. نمونه:
در دشت بهار، سبز مادر زادند
در سینهی دی ماه زمان آبادند
از باد خزان، نه زرد گشتند نه سرخ
این گونه همیشه سروها آزادند
(همان، ص ۱۴)
حسنی که در رباعی بالا دیده می شود این است که سرو، از تنگنای یک معنی واحد و انحصاری رها می شود و جان بر کفان میهن را نیز تداعی می کند و این سیالیّت یک موتیف در شعر، بیانگر شاعر آن است.
یکی از مضمون های اصلی این مجموعه رباعی «عشق» است که از یک شاعر خونگرم جنوبی هیچ بعید نیست و بلکه برای او به نوعی سند افتخار است، تا آنجا که وجود او را پالایش می دهد و آن گاه که آن را دستمایهی شعر خود می کند، واکنش مخاطب چیزی جز تحسین و آفرین گفتن نیست:
یک لشکر بی حساب دارد چشمش
شاید سر ِ انقلاب دارد چشمش
لب های فلق گونهی او می گویند:
انگار که آفتاب دارد چشمش
(همان، ص ۱۷)
درباره مجموعه رباعی «نخل ها سرو جنوب اند» بیش از این می توان قلم فرسایی کرد اما بهتر است مشتاقان قالب رباعی خود، به مطالعهی این دفتر بپردازند تا به نقاط مثبت و نقاط منفی احتمالی آن واقف شوند.
در هر حال، با شناختی که از علی عشایری دارم مطمئنم که او به جای جو زده شدن و خود را گم کردن، بی حاشیه و بی جنجال، در آیندهی نه چندان دور در عرصهی سرایندگی موفقیت های به مراتب بیشتری را به دست خواهد آورد. به این امید، حسن ختام این مطلب را رباعی دیگری از کتابش قرار می دهیم:
خورشید شوید یا که "من"را بکشید
اندیشه ی آیینه شکن را بکشید
قبل از رفتن به جنگ با تاریکی
شب های درون خویشتن را بکشید.
(همان،ص ۲۶)
منبع: روزنامه عصر مردم، شماره 7387، 20 دی 1400