نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری
نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری

نوشته‌ها و سروده‌های علی عشایری

علی عشایری

طنز امتحانات / با نگاهی به قصیده ی منسوب به شاه نعمت الله ولی


شاه نعمت الله ولی: قدرت کردگار می بینم/ حالت روزگار می بینم...

علی عشایری:

فتنه ی روزگار می بینم
همه را در فشار می بینم

امتحانات یک به یک، ده تا
پشت هم چون قطار می بینم

قهوه، نسکافه، چایی و غیره
جام ها برقرار می بینم

قهوه هرچند ریخته صد پیک
ساقیِ بی بخار می بینم

جرعه جرعه که می رود پایین
چشم ها را خمار می بینم

ساعت از یازده که رد بشود
من خودم نیز تار می بینم

«درد درسی کشیده ام که مپرس»*
زهر آن را هزار می بینم

من بلانسبت شما خرخون
مابقی سوگوار می بینم

دوستم گفت با من آن شب که
بنده کابوس وار می بینم:

که درون کلاس استادی
همچو سام سوار می بینم

خویش را مثل لشکر توران
درهم و تار و مار می بینم.

من همان لحظه کردمش تعبیر
گفتمش ناگوار می بینم

چون که بر جزوه های تو یک متر
گرد و خاک و غبار می بینم

به من او گفت پس  تقلب را
چشمه ی ابتکار می بینم

به خدا این نبوغ سرشارم
همه از کردگار می بینم

آخرش هم که می روم در سایت
نمره ها شاهکار می بینم

گفتم ای دوست این ز من بشنو
که تو را نابکار می بینم

در تقلب، در این دغل ها، بر
خرِ شیطان سوار می بینم

در چنین مملکت تو را اما
آخرش بختیار می بینم

مالِکِ مِلک های کانادا
و تو را مایه دار می بینم

و در این مرزِ پُر گهر خود را
نا امید و دچار می بینم

پارتی نیست، با معدل بیست
در صف کار و بار «می شینم»!

«قلمِ بختِ من شکسته سر است»**
قافیه شد نثار، می بینم!

علی عشایری
....................................
*حافظ: درد عشقی کشیده ام که مپرس/ زهر هجری چشیده ام که مپرس...
**خاقانی: قلم بخت من شکسته سر است/ موی در سر ز طالع هنر است...

منبع: روزنامه ی ندای هرمزگان، صفحه طنز «با دم جان» زیر نظر راشد انصاری (خالوراشد)، 29 شهریور 1399

ترجیع بندی طنز در شرح حال 4 دانشجوی ادبیات

از راست: علی عشایری، علی گودرزی، پژمان قرمزی و سجاد رییسی



بیچاره و سر به زیر و ساده 

پا در رهِ کازرون نهاده 

در دست، کتاب و مشق و جزوه 

هر روز به گوشه‌ای فتاده 

مستیم و خراب مثلِ حافظ 

مستیم ولی نه مستِ باده 

هر روز به فکرِ اینکه روزی 

تشکیل دهیم خانواده 

گاهی سرِ کار می‌رویم و 

تن را به مذلّتی نداده 

باری... سرمان به کارِ خود گرم 

بی حاشیه‌ایم و بی افاده 

یک روز کسی به ما چنین گفت

ای در پیِ علم، با اراده 


 در شهر کمی زرنگ باشید 

دنبال دو تا پلنگ باشید 

 

پژمانِ عزیز گفت: یُخ دُر*

یعنی که گزیده گوی چون دُر 

در شهر که دیده ببر و کفتار؟ 

ای مردکِ بی‌حساب و قلدر 

سجاد هم از کوره به در رفت 

هرچیز که گفت گشته سانسور 

گودرز که آرام‌تر از ماست 

می‌گفت که ای جنابِ دکتر 

با این همه حرف‌های بی‌ربط 

کردی همه را ز خویش دلخور 

آن شخص به چهره داشت لبخند 

می‌کرد ولی چنین تناظُر

 

در شهر کمی زرنگ باشید 

دنبال دو تا پلنگ باشید 

 

گفتم که عمو! مشنگ بودن 

در میکده‌ها ملنگ بودن 

 چون انگلِ اجتماع گشتن 

معتادِ حشیش و بنگ بودن 

تسبیح به دست و جام بر کف 

با خَلقِ خدا دو رنگ بودن 

هشتاد هزار سالِ شمسی 

در سایه‌ی ظلم و ننگ بودن 

بهتر که درونِ جنگلِ شهر 

در دست، تفنگِ جنگ بودن 

دیگر تو نگو زرنگ بودن 

دنبال دوتا پلنگ بودن 

 

در شهر کمی زرنگ باشید 

دنبالِ دو تا پلنگ باشید

علی عشایری، کازرون، 5 اردیبهشت 1398

..............

*یُخ دُر: واژه ای است ترکی به معنای «نیست»