محمدجعفر نجدی:
این اولین مجموعه شعر دوست عزیزم علی عشایری می باشد که در قالب رباعی سروده و چاپ شده.
بصورت کلی در کتاب با شاعری طرفیم که گاهی عارف است گاهی فلسفی می اندیشد و گاهی منتقد اجتماع است و گاهی عاشقانگی اش را روایت می کند و همهی این زمینه ها را در نگاه متفاوتش به طبیعت پیرامون دارد. شاعری که دو زمینهی ذهنی در ناخودآگاهش برای آمدن در متن تقلا دارد یکی وجه عارفانه و زلال و آرام و رام و دیگری وجه حماسی و برآشوبنده و نا آرام و سرکش. من وجه دوم را بسیار طبیعی تر دیدم و چاره سازتر برای شعر، بقول خود شاعر در مصرعی از یک رباعی:
«گاهی رگ دست چاره ها می گیرد»
ولی در زمینهی حماسی بی تابانهی جنوبی اش رگ دست هیچ چاره ای نمی گیرد.
چیزهایی که در این مجموعه وجودشان شعر را آزار می دهد ترکیبات اضافی زیاد و گاهی سیاق زبانی کهن البته این مورد بسامد بالایی ندارد و گاهی هم عدم انسجام شکلی و ذهنی، طوری که سطرها و واژه ها یکدیگر را گم می کنند که این هم خیلی پر رنگ نیست. و چیزی که نبودش در شعر احساس می شود جای خالی تصویر های حرکت دار است.
گاهی هم من حس کردم منتقدی روی شعر نظر داده و در شعر اثر گذاشته و متاسفانه به نفع شعر تمام نشده(این را نمی توانم با اطمینان بگویم).
قطعا نقدها تاثیرات مفیدی داشته و الا اولین مجموعهی یک شاعر جوان اینگونه گیرا نمی شد .
مضامین و تصاویر شعر بکر و تازه اند و زاویه دید شاعر بویژه به طبیعت (وقتی می گویم طبیعت طبیعت بیجان پیرامون و اشیا هم مد نظراند)متفاوت است و این عالیست که ما با شاعری مقلد رو به رو نیستیم زاویه دید آنقدر متفاوت است که آزادگی سرو را هم زیر سوال ببرد. اینها قوهی تخیل ذاتی شاعرند بعلاوه آن زمینهی ذهنی حماسی که بسیارجا واژه ها و سطر ها را به جستجوی هم واداشته اند و چیزی پیدا شده که قبلا نبوده و هر جا این زمینهی برآشوبندهی حماسی جنوبی دست به دست تخیل داده آن زمینه لطیف عارفانه را در خود محو کرده و به آفرینش منجر شده و وقتی تمایل شاعر به این سمت بوده انرژی بیشتری آزاد شده و امکان آفرینش بیشتر شده.
شاعر وقتی سراغ رویدادهای بیرونی و طبیعت پیرامون رفته در فاصله ای که تا بازنمود و آشکارگی طی کرده یکی از انواع احساسات را واسطه قرار داده و برانگیختگی را میسر کرده. به بیان دیگر و ساده تر اینکه شاعر کمتر رنگ افکارش را برای تاثیر بر ذهنیت دیگران به عواطفش زده و بیشتر به اظهار عواطف خود پرداخته.
سیر تکوین و تکامل و رسیدن به مرز پختگی یک فرایند پله ای می باشد و قدم به قدم طی می شود هیچ شاعری در اولین محموعه اش (آغاز سرایشش) نتوانسته به مرز پختگی برسد.
ولی نگاه تیز بین از آغاز می تواند بفهمد که آینده چگونه خواهد بود. من با وجود برداشتم در سطرهای گذشته و علم بر اینکه کاستن از ضعف ها و دانستن نقاط قوت شاعر توسط خودش در پیشرفتش بسیار موثر است، آینده ای روشن و درخشان می بینم.
منبع: ایبنا: https://www.ibna.ir/fa/note/313731/
** ** ** **
محمدامین فصحتی (سینا):
علی عشایری شاعر دهه هفتادی از آن شاعران آینده داری است که اگر کار سرودن را جدی بگیرد و خود را از مطالعه ها و ممارست های پی گیر غنی کند، بی اغراق به یکی از شاعران تمام عیار در سال های آینده تبدیل خواهد شد. هرچند که در این سال ها خوب درخشیده است.
جای شکرش باقی است که عشایری به پژوهش های ادبی هم می پردازد که نشان از ژرف نگری و موشکافی او در نکته های ادبی دارد، پس این دو ویژگی را می تواند به شعرهایش نیز وارد کند.
در هر حال، دفتر رباعی «نخل ها سرو جنوب اند» آیینه ای است که انعکاس دهنده روح زلال، وجود شریف و عاطفهی جوانی جنوبی است که ما را میهمان این همه زلالی و آیینگی کرده است. گرایش این شاعر جوان بیشتر به قالب رباعی است، قالبی که در وهلهی اول، ممکن است به اعتبار این که دو بیت است سرودنش ساده به نظر برسد، اما وقتی از پای گود به وسط میدان بیاییم می بینیم که نه! «هزار نکتهی باریک تر ز مو این جاست».
البته در این سال ها رباعی سرایان ما شگردهایی را برای دلچسب شدن این قالب شعری به کار برده اند، از جمله ضربه زدن و قوی بودن مصراع چهارم که آن اوایل جواب داد اما خیلی زود این شگرد نخ نما شد و جواب نداد و رباعی سرایان ما به این نتیجه رسیدند که در وهلهی اول، هر چهار مصراع رباعی باید دارای نقش محوری باشند و دیگر این که چگالی اندیشه در آن بالا باشد، هرچند مضمونی عاشقانه را یدک بکشد.
با درنگی بر رباعی های دفتر «نخل ها سرو جنوب اند» می بینیم که عشایری، به این مهم واقف شده و سعی کرده است چهار مصراع رباعی هایش را نقشی محوری ببخشد:
آرام بگیر تا رهایت بکنند
با مسلک سرو، آشنایت بکنند
مانند درخت، مهربان باش و لطیف
بگذار پرنده ها صدایت بکنند
(نخل ها سرو جنوب اند، ص ۱۱)
شگرد درخور توجهی که ردِ آن را د رباعی های علی عشایری می توان دید، بهره گرفتن از واژه هایی است که به نحوی حالت کلیدی دارند و کار مضمون پردازی شاعر را آسان می کنند و باعث می شود شاعر با تمرکز بر این واژه ها کار خود را بهتر پیش ببرد که این یکی از نشانه های مثبت تکرار در شعر می تواند باشد به شرطی که با مهارت و دقت استفاده شود که ظاهراً شاعر جوان ما از پس ِ این کار برآمده است. یکی از این واژه ها «سرو» است که در عنوان این کتاب هم دیده می شود که مشخص می کند این درخت برای شاعر مهم است، تا آنجا که نخل که یکی از نمادهای زادگاه شاعر است، به سرو تشبیه می شود. نمونه:
در دشت بهار، سبز مادر زادند
در سینهی دی ماه زمان آبادند
از باد خزان، نه زرد گشتند نه سرخ
این گونه همیشه سروها آزادند
(همان، ص ۱۴)
حسنی که در رباعی بالا دیده می شود این است که سرو، از تنگنای یک معنی واحد و انحصاری رها می شود و جان بر کفان میهن را نیز تداعی می کند و این سیالیّت یک موتیف در شعر، بیانگر شاعر آن است.
یکی از مضمون های اصلی این مجموعه رباعی «عشق» است که از یک شاعر خونگرم جنوبی هیچ بعید نیست و بلکه برای او به نوعی سند افتخار است، تا آنجا که وجود او را پالایش می دهد و آن گاه که آن را دستمایهی شعر خود می کند، واکنش مخاطب چیزی جز تحسین و آفرین گفتن نیست:
یک لشکر بی حساب دارد چشمش
شاید سر ِ انقلاب دارد چشمش
لب های فلق گونهی او می گویند:
انگار که آفتاب دارد چشمش
(همان، ص ۱۷)
درباره مجموعه رباعی «نخل ها سرو جنوب اند» بیش از این می توان قلم فرسایی کرد اما بهتر است مشتاقان قالب رباعی خود، به مطالعهی این دفتر بپردازند تا به نقاط مثبت و نقاط منفی احتمالی آن واقف شوند.
در هر حال، با شناختی که از علی عشایری دارم مطمئنم که او به جای جو زده شدن و خود را گم کردن، بی حاشیه و بی جنجال، در آیندهی نه چندان دور در عرصهی سرایندگی موفقیت های به مراتب بیشتری را به دست خواهد آورد. به این امید، حسن ختام این مطلب را رباعی دیگری از کتابش قرار می دهیم:
خورشید شوید یا که "من"را بکشید
اندیشه ی آیینه شکن را بکشید
قبل از رفتن به جنگ با تاریکی
شب های درون خویشتن را بکشید.
(همان،ص ۲۶)
منبع: روزنامه عصر مردم، شماره 7387، 20 دی 1400
نخلها سروِ جنوباند
مجموعه رباعی از علی عشایری، چاپ اول 1399 شیراز، انتشارات لیان، 500 جلد، 79 صفحه
دکتر سیدجعفر حمیدی
ما را نه سکوت بیامان می شکند
نه سیلی بیرحم زمان می شکند
ما را تبر غریبه ها نه، اما
دستان لطیف دوستان می شکند (ص 12)
سرایندهی این مجموعه رباعی علی عشایری است که فقط 24 سال سن دارد اما رباعیاتی پر از تجربه، خبر، بودن و هستن دارد. چنانکه میدانید رباعی اوج گفتار یک شاعر است که اندیشه از آن میتراود و ما در طول تاریخ هزار و اندی ساله مان شاعران غزل پرداز و قصیده سرا داشتهایم اما این رباعیات اندک خیام است که در میان دیوان اشعار شاعران بیشتر می درخشد. رباعی هم منطق است هم احساس. منطقی که کسی قادر به پاسخگویی آن نیست و احساسی که میگوید و میسازد یا میسوزاند. رباعی سرا میداند که عشق او را کجا می برد:
از گوشهکنار میبرد ما را عشق
در دامن خار میبرد ما را عشق
با این همه دستهگل که دادهست به آب
آخر سر دار میبرد ما را عشق (ص 15)
عشایری با اینکه آغاز تجربه اندوزی اوست اما پیداست که از تجربهای سرشار برخوردار است که اطلاعاتی عمیق پشتوانهی آن است:
یک کاوهی بیقرار میخواهد شهر
منصورِ به رویِ دار میخواهد شهر
شبدیز و کَهَر، رخش زیاد است اینجا
شمشیرزنی سوار میخواهد شهر (ص 30)
و پیداشت که در کار شاعری، هم منصور باید بود و هم شمشیرزنی سوار که اگر چنین نباشد شعر و کار شاعر رمقی نخواهد داشت. در کار شاعری سوارکاری ماهر باید بود و تیراندازی قاهر، در غیر این صورت اگر تیرت به خطا رود با آبروی خود بازی کردهای. شعر آبروی شاعر است چنانکه همهی هنرها برافرازندهی هنر هنرمند هستند.
نخلها سروِ جنوباند بیش از هر چیز احساس ناب شاعر را در احترام و ستایش سرزمین خود نشان میدهد و پیداست که شاعر زادگاه و دیار خود را تا چه حد دوست دارد و به آن عشق میورزد. گفتنی است که نخل در جنوب بسیار مورد احترام است و سرو درخت دوست داشتنی همهی شاعران در طول زمان بوده و میباشد. اینچاست که علی عشایری با همانندی و تشابه این دو درخت نجیب، قدر و ارزش نخل را به خوبی در مرتبهای والا نشان داده است. با این حال در مجموعه 69 رباعی این کتاب فقط یک بار سخن از نخل به میان آمده:
قربانی شب شدم، نگاهم تنهاست
با این همه، چشم من به صبحی زیباست
در باغ بهار عشق همچون نخلم
نخلی که سرش نیست ولی پابرجاست (ص 64)
و در هشت رباعی از سرو سخن رفته است. و چنانکه در مقدمه یا درآمد کتاب گفتهاند: «نام این مجموعه که اولین تجربهی من در انتشار کتاب است برگرفته از شعری نیمایی است که برای نخلهای جنوب سرودهام: ... ده ما سرو ندارد اما/ نخل هایی دارد/ که پر از احساس اند/ همه آرام و صبور... نخل ها سرو جنوب اند، آری/ ده ما سرو ندارد اما/ نخل هایی دارد» (ص 7 و 8)
چند رباعی به چند انسان نامآور هدیه شده که ویژهی آن ها در سوگ استاد جمال زَیّانی است:
شهری که نماد واژهی اعجاز است
بی تو به غمی همیشگی دمساز است
رفتی و تمام واژهها لب بستند
بعد از تو سکوت راوی شیراز است (ص 41)
موفقیت این شاعر جوان را در ارائهی کارهای والاتر از خداوند خواهانم.
تهران، 15 خرداد 1400
منبع: ضمیمه ادبی روزنامه اطلاعات، 25 خرداد 1400
تب کرده هوایِ آرزویم
افتاده خراب، رو به رویم
عمریست که انتظار مست است
نوشیده شراب از سبویم
بی تو همه واژههام خوابند
انگار شب است در گلویم
گفتم که خیالِ عشقِ خود را
با خویش در آیینه بگویم
وقتی که مرا بدونِ تو دید
آیینه شکست پیشِ رویم
علی عشایری
روزنامهی خبر جنوب، ضمیمهی ادبی نگاه پنجشنبه، ۲۰ تیر ۱۳۹۸